English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3238 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
get away with murder <idiom> U انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
snatchy U با عجله انجام شده
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
inoperative time U زمان بدون کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
unassisted U انجام عمل بدون کمک
summaries U انجام شده بدون تاخیر
summary U انجام شده بدون تاخیر
put the cart before the horse <idiom> U انجام کارها بدون نظم
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
having U باعث انجام کاری شدن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
have U باعث انجام کاری شدن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
load U کاری که باید انجام شود
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
loads U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
backlog U کاری که باید انجام شود
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
undertaken U توافق برای انجام کاری
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
undertake U توافق برای انجام کاری
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
undertakes U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
without lifting a finger U بدون اینکه اصلا کاری بکند [اصطلاح روزمره]
loose ends <idiom> U بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
manual U انجام شده توسط اپراتور و بدون کمک ماشین
Recent search history Forum search
1postside
1incentive
1Social worker job is to serve everyone without any discrimaintion
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
3midas touch
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com